|
|
شنبه 93/10/20
داشتم سبزی پاک می کردم و با سر آستین هایم هم اشک هایم را. مثل بیشتر وقت ها بی دلیل بود. شاید هم از سر دلتنگی. سکوت خانه. چکه کردن شیر آب. قل قل آب جوش توی قابلمه. صدای خوردن باران به شیشه. نمی دانم. شاید چون یاد آن موقع ها افتاده بودم. مامان کار داشت و بیکار بود، همیشه خدا سبزی پاک کردن را می انداخت گردن من. اصلا حوصله اش را هم نداشت. من هم بدم نمی آمد. سبزی پاک می کردم و اشک می ریختم. خودم هم نمی دانم چرا. یک وقت هایی می نشست کنارم و من را زل می زد. - آبجی سبزی هم مثل پیازه؟ + نه - چرا گریه می کنی پس؟ + آره مثل پیازه. آن وقت متعجب نگاهم می کرد و می دیدم کم کم چشمانش دارند سرخ می شوند. می دید نگاهش می کنم می دوید می رفت. یک وقت هایی که مامان و بچه ها نبودند می نشستم سبزی پاک می کردم. بابا هم می نشست به قند خرد کردن و بادام شکستن. آن وقت ها رادیو نمی دانست که نباید چه چیز هایی پخش کند. هی می شنیدیم و بیشتر توی خودمان فرو می رفتیم. از بابا هم خجالت نمی کشیدم. سرم را می انداختم پایین و اشک می ریختم. بابا هم حتما آن موقع ها حالش خوش نبود که چکش را آرام تر می کوبید بر سر بادام ها. خودش می فهمید که حوصله ی پای گاز ایستادن های چند ساعته را ندارم که خودش غذا درست می کرد. همیشه هم تخم مرغ درست می کرد. تخم مرغ با گوجه. تخم مرغ با رب. تخم مرغ با سس قرمز. تخم مرغ با سوسیس. تخم مرغ با خرما. تخم مرغ با تن ماهی. تهش که خیلی حوصله نداشت، تخم مرغ خالی می خوردیم. آنقدر هم که خوشمزه می شد؛ خودم درست می کردم یواشکی می ریختم دور. به بابا هم می گفتم راز این تخم مرغ درست کردنش هایش را به من بگوید. فقط می خندید. حالا هم داشتم سبزی پاک می کردم و با سر آستین هایم هم اشک هایم را. یاد همان موقع ها افتاده بودم و دلم تخم مرغ درست کردن های خوشمزه ی بابا را می خواست.
+ عنوان از هور + عکس از شیوا خادمی
+
12:31 عصر نویسنده غزل ِ صداقت
|